از آن زمان که نیامده بودین،انتظارتان را میکشیدند..
انسانهای عادی..پیامبران..امامان..همه انتظارتان را میکشیدند...
کوه و دریا و آسمان و درختان هم انتظارتان را میکشیدند...
انتظار..مهدی(عج)..یوسف فاطمه(س)..
جدتان مژده آمدنتان را داد...
امت زمان غیبت را برادر خواند..
خیلی سخت است دوری از پدر..
انتظار..یوسف فاطمه(س)..امت آخر الزمان..
درب خانه مادرتان را سوزاندند..
پدرتان را به ریسمان کشیدند..
میخ در به پهلوی مادر فرو رفت..
مادر هم پشت در انتظارتان را میکشید..
انتظار..یوسف فاطمه(س)..مادر پهلو شکسته..
پدرتان بس غریب بودند..
خلافت را از ایشان گرفتند..
پدر باید سکوت میکرد..
او شمشیرش را برای پسرش به ارث میگذارد..
انتظار..یوسف فاطمه(س)..ذوالفقار علی(ع)..
جدتان غریب و تنها بود..
تنها 72 نفر او را یاری کردند..
او را شهید کردند..
عمه تان را اسیر کردند..
این طالب بدم المقتول بکربلا
انتظار..یوسف فاطمه(س)..شهادت..اسیری..
صادق آل محمد(ع) محافل درس تشکیل میدهد..
شاگردهای زیادی تربیت میکند..
مکتب شیعه را احیا میکند..
اما او هم میگویند:
"لَو اَدرَکتَهُ،لَخَدَمتَهُ..
اگر زمان ظهورش را درک کنم،تمام عمرم را به او خدمت خواهم کرد.."
انتظار..یوسف فاطمه(س)..توفیق خدمت به او..
پدر به یاران مژده تولد فرزند را میدهد..
نوزادی که همه سالها انتظارش را میکشیدند..
او دیده به جهان میگشاید..
جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ البَاطِلُ أنَّ الباطِلَ کانَ زَهوقاً
مهدی(عج) پنج ساله میشود..
داغدار پدر میشود...
بر پدر نماز میخواند..
غیبت صغری شروع میشود...
امام توسط نائبان خاصش با مردم در ارتباط هستند..
نائب چهارم در میگذرد..
غیبت کبری شروع میشود..
پدر، خودش به دیدار فرزندانش می آید..
سختی ها و شدائد به امت روی می آورد..
پدر اما میفرماید:ما شما را فراموش نمیکنیم و از احوال شما غافل نمیمانیم...
امام،امتش را دعا میکند..
امت پیر میشوند..
آسمان هم پیر می شود..
کویر بی آب تر از گذشته میگردد..
جنگل ها به کویر تبدیل می گردند..
مهدی(عج) نیامده است هنوز...
آنقدر نیامدید مهدی جان..تا پیر شدند آسمانها...